ولی امشب انگار هیچوقت، هیچ اتفاق بدی توی زندگیم نیفتاده بود
|
نه انگار قرار نبود امشب من با این روایت ارام بگیرم. … ولی تو اون مدت هم انگار ی چیزی تو زندگیم سر جاش نبود و کم کسر بود..دوباره رفتم سر گوش کردن پادکستها.. … خیلی جالب بود. تو حاشیه ی داستان … |
|
هیچ اتفاق خاصی نیفتاده ! وبخوام وقتی مامانم میاد تو اتاقم سریع صورتمو پاک کنم که نبینه … پ.ن ) دوشب بدی روگذروندی … امشب خوب بخواب ! پ.ن )این روزا خوبم … همه چی خوبه ! … مشکل من توی زندگیم این بود … |
|
هیچوقت فکر نمیکردم تایپک بزنم بگم خیانت دیدم:)…خیانت دیدم… 1051 بازدید | 62 پست. دارم میمیرم هیچکس رو جز شماها ندارم بیام درد و دل کنم تورو به فاطمه زهرا کمکم کنید ….امشب خیلی اتتتتتفاقی گوشی … |
|
08/11/2017 · اون شب کل خیابون ها رو با هم قدم زدیم و خیلی حرف زدیم و بعد از هم خداحافظی کردیم…از همون شب مسیر زندگی من به کلی عوض شد…هرروز صبح با صبج بخیرش بیدار میشدم و |
|
انگار که هیچ زمانی؟ غمگین نیست که هر مسیری، جادهای، کوره راهی، آدم را یادِ رفتههایش بیندازد؟ دیروز نوشتهای خواندم از دولت آبادی که گفته بود: «مغزم درد میکند از حرف زدن، چقدر حرف زدهام … |
|
توی خواب چال گونه اش خیلی قشنگ بود منم که غش میرم واسه چال گونه. تو خواب لپ شو سوراخ کردم دیگه فکر نکنم بیاد تو خوابم. خواب بدی نبود. [ شنبه بیست و نهم آذر ۱۳۹۹ ] [ 11:7 ] [ معمولی ] [ نظر بدهید ] هرچی … |
|
قطره اشک دیگه ای روی صورتش چکید، کاش هیچوقت پا به این قصر نمیذاشتند، کاش هنوز توی خونه ی کوچکی گوشه ای از چین زندگی میکردن، کاش هنوز توی حیاط اون خونه بود و در انتظار اومدن همسرش به در خیره بود. |
|
فراموشش نمیکنم ولی میتونم باهاش کنار بیام. چیزی که هیچوقت براش تسکینی پیدا نمیکنم اینه که هیچی نگفت. هیچ توضیحی نداد و فقط گفت جایی تو زندگیم نداری. اگه نداشتم چرا زودتر نگفت؟ |
|
توی مسیر برگشت وقتی ماشین در حال حرکت بود و من از پنجره بیرون رو نگاه میکردم ؛در کنار هزار چیز دیگر به این فکر کردم که اگر میخوام به همین منوال 6 ماه آینده را سپری کنم ؛خیلی سنگین ترم که همین … |
|
خـــــــــــدا و دیگر هیچ . . ! 19:32 ∫ دوشنبه سیزدهم بهمن ۱۳۹۹ ∫. از این لحظات ناامیدی شاید چن بار تو کله زندگیم بوده .. نمیتونم حکمته یه سری چیزارو بفهمم .. خیلی وقته منتظره تغییره چیزاییم که … |
|
یه هفته ازش بی خبر بودم. هیچ ا ندیدمش. هیچ جوری صداشو نشنیدم. بهانه ای نداشتم واسه دیدنش. یعنی نمیخواسم برم خونشون. داشتم دق میکردم. همش صداش تو گوشم بود و چهرش جلو چشمم ولی میخاسم خودشو ببینم. |
|
انگار بچم بود و من بعد سال ها پیداش کرده بودم.محکم بهش چسبیده بودم و اشکام دونه دونه می ریخت روش.دستامو می کشیدم روی تاراش.تااون زمان فقط توی خواب لمسش کرده بودم.آروم بالبخند و اشک زمزمه می … |
|
انگار بچم بود و من بعد سال ها پیداش کرده بودم.محکم بهش چسبیده بودم و اشکام دونه دونه می ریخت روش.دستامو می کشیدم روی تاراش.تااون زمان فقط توی خواب لمسش کرده بودم.آروم بالبخند و اشک زمزمه می … |
برچسبها:32هفته از زندگی من, Every thing, STAR (season 1), VKOOK - part 29 - Wattpad, آذر ۱۳۹۱, آذر ۱۳۹۹, اپیزود ۳۴ – به زبان آتش, از تو میگویم. از ده (نه) یازده سال عاشقی, بهمن ۱۳۹۲, پادکست فارسی چنلبی, تبادل نظر نی نی ..., خـــــــــــدا و دیگر هیچ, دست های غبارگرفته, ستاره ی نایاب من…, سها Soha, عشق های قبل از تو سوتفاهم بود, قصه زندگی من : پاییزی به نام بهار صفحه 2, هیچوقت فکر نمیکردم تایپک بزنم بگم خیانت دیدم:)...خیانت ...